تیه طلا
نویسنده:
عاطفه منجزی
امتیاز دهید
«... فرهاد بی نوا داره قربانی تیام می شه. طفلی فکر می کنه داره زن می گیره، در حالی که خبر نداره زنش مرده. خنده داره، نه؟ می دونم. هیچم خنده دار نیست. هر کی بفهمه داره چه اتفاقی می افته، می شینه و کلی به حال و روز ما دو تا، زار می زنه. حالا صبر کن تا همه چی رو از اولش برات بگم»
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تیه طلا
خوب بگه نخوندم دیگه.:-(
من مسافری در کوچه های عاشقی اش را تازگی تمام کردم...
ممنون8-)
در مورد این موضوع نمی تونم نظر بدم .. چون یک زمانی من هم مثل بعضی از دوستان ، نخونده نظر می دادم:D
تا اینکه یک روز ، خداوند فرشته ای بر سر راه من گذاشت که دیگه علاقه به گذاشتن دیدگاه ندارم و بیشتر به خوندن دیدگاه ها علا قه پیدا کردم تا نوشتن دیدگاه .. :D به امید روزی که خداوند فرشته هاشو بفرسته تا ....................
متشکرم sunland
راستش گاهی تعجب میکنم که چطور بعضیها نخونده پی به زیبائی کتاب برده و زود
نظر میدن؟
اونهم رمانهای بلند رو:-(